♦♦---------------♦♦ آخرين روز مدرسه تمام شود و بوی نان پنجره ای های مادربزرگ، تا سر كوچه بيايد برايم پيراهنی سفيد با آستين های پف و سارافون جين خريده باشند و كفشهای بندی قرمز كه دلم برايش غنج برود و كتاب قصه ی " دخترک دريا " با جلد شميز پدر بزرگم زنده باشد و سنگک بدست وارد خانه مان شود و پشت سرش " مادر بزرگ " با خنچه ای بر سرش از عيدی های رنگارنگ ما دلم شمعدانی های سرخ كنار حوض مان را ميخواهد بنفشه ها و اطلسی ها و " مادرم " صدا كردنِ عاشقانه ی پدرم را دلم تماشا ميخواهد وقتی دقت ظريف گره كراواتش را در گوشه ای از آينه تماشا ميكردم دلم خنده های جوان مادرم را ميخواهد، وقتی هزار بار زيباتر ميشد دلم يک عيد قديمی ميخواهد يک عيد واقعی كه در آن تمام مردم شهر بی وقفه شاد باشند نه كسی عزادار آخرين پرواز باشد نه بيم بيماری، تن شهر را بلرزاند عيدی كه دنيا ما را قرنطيه نكند دلم، يک عيد قديمی ميخواهد بدون ماسک، بدون احتكار بدون اينهمه رنج و دلهره ..*~~~~~~~*..
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مثلا من برایت دامن پلیسه دار بپوشم و موهایم را مدل گوگوشی درست کنم 😻💕 چای ذغالی دم کنم برایت با هل ودارچین وبا استکانهای کمر باریک بچینمشان روی کرسی خسته به خانه برگردی و مرا به آغوش بکشی و من غر بزنم که روزها خانه بدون تو زیادی سوت وکور است و در نهایت نتیجه بشود اینکه خانه به چندتا شبیه تو نیاز دارد، دقیقا همانقدر دوستداشتنی 🐈🐾 مثلا تلویزیون و ماهواره نباشد، بنشینی قید بالای کرسی، عینکت را روی بینیات جابجا کنی و با پیچهای رادیو بجنگی برای گرفتن اخبار و من دلم ضعف برود برای خطوط پیشانیات 😌🍁 مثلا بجای کافه گردی، بهمن باشد و برف ببارد و هوس آبگوشت دست پخت مرا بکنی مثلا انقدر درگیر تلگرام و اینستاگرام و ولنتاین نباشیم، لاکچریترین کادوی تو "گل سر" باشد و من برایت "شالگردن" ببافم 🌸🍃 مثلا ماشین و دور دور کردن وجود نداشته باشد، بهار بشود و کل کوچه باغهای خاکی شهر را باهم قدم بزنیم و بوی بهارنارنج مستمان کند مثلا وقتی زیر درخت پر شکوفهای نشستی من انقدر درخت را تکان بدهم که باران شکوفه ببارد بر سرت و غر نزنی که موها و لباسم کثیف شد 💄👔 مثلا این همه پلنگ و داف دورت نباشد و هر روز بیشتر عاشق سادگیام شوی مثلا انقدر " دوستت دارم " و " عاشقتم " از دخترها نشنیده باشی که دلت برای " دوستت دارم " گفتنهای من ضعف برود مثلا دوووووستم داشته باشی 🍇🍓💕 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ الناز شهرکی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دلم یک برف سنگین می خواهد از همان برفهایی که یک شب میخوابیدی وصبح تمام کوچه ها را سفیدی می گرفت صدای سکوت تمام شهر را پر میکرد و خانه دلخواهترین جای شهر برایم میشد دلم یک برف سنگین میخواهد که دغدغه تعطیل شدن مدرسه تمام آرزوی همان روزم باشد که صدای رادیو را بلند کنم و خبر شنیدنش مرا از خود بی خود کند صبح تا غروب مشغول درست کردن آدمی باشم که جنسش از برف است و تمام نگرانی روزهای بعد خراب شدن و آب شدن آدم برفی ام باشد دلم همان روزها را میخواهد همان روزهای برفی ای که فاصله آرزو کردن تا برآورده شدن آرزوها آنقدر کم و شدنی بود می خواهم برگردم و آرزو کنم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ محسن صفری 🍀
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من هرگز کسی شبیه به خودم را ندیده ام هرگز کسی شبیه به خودم را نداشته ام ولی گاهی به این فکر کرده ام که چه خوب بود اگر یک نسخه ی دیگر هم از من وجود داشت یکی که تکرار دوباره ای از من باشد . دست ها ، چشم ها ، نگاه ، لبخند و رفتارهایش درست شبیه به خودم باشد و ، هرجا که رفت ، با من اشتباهش بگیرند کسی که می شد افکار مشترکمان را روی هم بریزیم و فکری اساسی به حالِ جهان کنیم شاید اگر دوتا بودیم ، زورمان به همه چیز می رسید شاید اگر دوتا بودیم ، هیچ کس حریفِ آرزوهایمان نمی شد با هم دست به کار می شدیم و تمام دیوارهای شهر را رنگ می زدیم با هم می رفتیم و برای تمام آدم های غمگینِ جهان ، چای می بردیم ، کنارشان می نشستیم و آرامشان می کردیم باهم حرف می زدیم ، باهم قدم می زدیم و پا به پای هم ، دیوانگی می کردیم من برای ادامه ی راه ، یکی شبیه به خودم را کم دارم تنهایی زورم به آرزوهایم نمی رسد تنهایی برای تمامِ هدف هایم زمان و انگیزه ی کافی ندارم امروز به این فکر کردم که دوقلوها باید آدم های خوش اقبالی باشند به معنای واقعی ، یکی هست که هوایشان را دارد ، عاشقانه دوستشان دارد و آنها را عمیقا می فهمد اگر خدا از من هم یک نسخه ی دیگر آفریده بود آنوقت تنهایی ام را با کسی پر می کردم که ارزشش را داشت ، کسی که شبیه به خودم بود ، افکار عجیبم را می فهمید و با هم می نشستیم ، چای می خوردیم و بحث های فیلسوفانه می کردیم کسی که نیازی نبود خودم را برای نگاه های لبریز از سوال و ابهام او تشریح کنم کسی که اگر بود ؛ با تمام شباهتش با من ، منحصر به فرد ترین آدمِ زندگی ام می شد
****►◄►◄**** گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر دیدم شروع محشر کبرای دیگر است گردون شده، سیاه و فضا پر ز دود و آه تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین اشک عزا به دیده زهرای اطهر است گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر دیدم که روز، روز عزای پِیمبر است پایان عمر سید و مولای کائنات آغاز دور غربت زهرا و حیدر است قرآن، غریب و فاطمه از آن غریب تر اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است روی حسین مانده به دیوار بی کسی چشم حسن به اشک دو چشم برادر است ای دل بیا و گریه زینب نظاره کن مانند پیروهن، جگر خویش پاره کن . .
*oOoOoOoOoOoO* ملتِ بی سواد ، زاده نمی شود ساخته می شود بی سوادیِ حقیقی ، ربطی به معلومات و تحصیلات ندارد بی سوادی یعنی ؛ شبکه ی محبوبِ اجتماعی را که باز می کنی تمامِ صفحات ، پر باشد از روزمرگیِ آدم معروف ها مسخره بازیِ معروف نماها قضاوت هایِ بی سر و ته و توهین هایِ شرم آور نه از مطالبِ آموزشی خبری باشد نه از چهار کلام حرفِ حساب بی سوادی یعنی ؛ تویِ صفحه و روی پروفایلت بنویسی به بهشت نمی روم اگر مادرم آن جا نباشد و کمی آن طرف تر ، مادرت از بی توجهی ات بغض کرده باشد بی سوادی یعنی ؛ مسیرِ تمامِ لباس فروشی و آرایشگاه هایِ شهر را از حفظ باشی اما حتی یک بار هم گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد این بی سوادیِ مدرن دارد فرهنگمان را از ریشه می خشکانَد حواستان هست ؟!
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خوب یادم نیست چندساله بودم تنها بخاطر دارم یک روز در هیاهوی این زندگی ناگهان به دو چشم مشکی و نافذ برخوردم که از آن به بعد آن دو تیله ی مشکی رنگ تمام دنیای من شدند خوب به یاد دارم اولین بار که دیدمش با چشمان مشکیش و یک لبخند که از صورتش محو نمیشد خیره شد بهم و گفت جانم بفرمایید؟ تا آن زمان از انسان های زیادی "جانم بفرمایید" شنیده بودم ولی انگار جنس این یکی فرق داشت آنقدری ناب بود که وقتی شنیدم مانند مسخ شده ها چشم از او برنداشتم و با لکنت حرفمو گفتم از آن روز زمان زیادی میگذرد آنقدر زیاد که من در کوچه پس کوچه های این شهر بجای او چند تار موی سپید لابلای موهایی که حسرت انگشتان او به دلشان مانده یافتم من دیگر هیچ جای این شهر را پیدا نکردم که بروم آنجا زل بزنم به جانانم و او به من از همان " جانم بفرمایید "های همیشگی اش تحویل بدهد و من بشوم شبیه دخترکی که شیرین ترین شراب دنیارا چشیده من بزرگ شدم ؛ عوض شدم ؛ عاقل شدم اما عشق او نیز در وجودم بجای اینکه از بین برود با من قد کشید و هرروز بزرگ و بزرگ تر شد هنوز به عادت آن روزهایم در دفترچه ای که لای ورقهایش گلبرگ گل سرخ است چوب خط میکشم برای دیدنش آن زمان عاشق جاهای آرام بودم تا بنشینم و ساعتها بدون هیچ دغدغه ای به او فکر کنم اما امروز ساعتها در خیابان های شلوغ پرسه میزنم به امید پیدا کردن یک نگاه آشنا آری چشمانش مشکیست ، همرنگ چشم هزاران نفری که هرروز از کنارم عبور میکنند اما چه کسی میتواند مانند او نگاهم کند؟ نمیدانم سرانجام قصه ی این عشق گم شده چه میشود؟ اما خوب میدانم روزی میرسد که دخترم از من میپرسد مادر بنظرت عاشقانه ترین جمله ی دنیا چیست؟ و من با چشمانی به اشک نشسته میگویم جانم بفرمایید؟ و او به اینهمه دیوانگی من میخندد خوب میدانم روزی فراموشی هم که بگیرم همه کسم را هم از یاد ببرم چیزی در اعماق وجودم فریاد میزند من کسی را دوست داشته ام
..♥♥.................. تنهایی همیشه این نیست که کسی را نداشته باشی تا عصر ها شماره تلفنش را بگیری و دعوتش کنی به قدم زدن و همه ی خیابان های شهر را وجب به وجب کنارش قدم بزنی،تنهایی همیشه این نیست که کسی نباشد تا صبح ها به امید صبح بخیرش بیدار شوی و او بشود انگیزه زندگی ات،تنهایی همیشه نداشتن این آدم ها نیست گاهی تنهایی یعنی هیچکس نباشد تا کلید خانه را برایش زیر گلدان بگذاری
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ از وقتی به او گفته ام دوستش دارم هر روز درخت های مرداد ماه غرق در شکوفه می شوند پرنده ها شروع می کنند آشیانه می سازند هر روز آسمان ابرهایش را بیرون می آرد تا شهر را شستشو دهد هر روز که از خواب بر می خیزم سال بر می گردد از اول شروع شود حتی گاهی به سال ها پیش برمی گردد تا او شروع کند دوباره در دانشکده درس بخواند از وقتی به او گفته ام دوستش دارم هر روز بر می گردم تا او را در دانشکده پیدا کنم و به او می گویم من سی سال بعد عاشقت شده ام 💛🌻 ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ عباس پژمان
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم